بهانه ها

...برای شوق فقط یک بهانه کم دارم

بهانه ها

...برای شوق فقط یک بهانه کم دارم

نویسندگان

 

گفت: بنویسیم.

گفتم: چه؟

گفت: این همه حرف که مانده سر دلمان. خب بنویسیم.

گفتم: یعنی به خودش بگوییم؟

گفت: این ها همه را که بنویسیم تازه می شود یک بهانه. مثل یک بچه که خودش نمی داند چه می خواهد، حالش خوش نیست بهانه می گیرد.

گفتم: پس یعنی می گویی آنقدر نق بزنیم تا خودش بفهمد بالاخره چه مان شده؟

گفت: همین... ما چه می فهمیم چه مان است؟ از ما فقط بهانه گیری بر می آید. اما او مادر است،خوب می فهمد...