گفت: بنویسیم.
گفتم: چه؟
گفت:
این همه حرف که مانده سر دلمان. خب بنویسیم.
گفتم: یعنی به خودش بگوییم؟
گفت: این ها همه را که بنویسیم تازه می شود یک بهانه. مثل یک بچه که خودش نمی داند چه می خواهد، حالش خوش نیست بهانه می گیرد.
گفتم: پس یعنی می گویی آنقدر نق بزنیم تا خودش بفهمد بالاخره چه مان شده؟
گفت: همین... ما چه می فهمیم چه مان است؟ از ما فقط بهانه گیری بر می آید. اما او مادر است،خوب می فهمد...